یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:41 :: نويسنده : زينب ردايي
هی فلانی!زندگی شاید همین باشد... یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی... من به گمانم زندگی باید همین باشد ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : زينب ردايي
بزرگی و شأن انسان، در بزرگی و شأن رویاهایش است. در عظمت عشقش، در والایی ارزش هایش و در شادی و سرور تقسیم نشده اش نهفته است. بزرگی و شأن انسان، در بزرگی و شأن افکارش، در ارزش تجسم یافته هایش، در چشم هایی که روحش از آن سیراب می گردد و در بینشی که به آن دست یافته نهفته است. بزرگی و شأن انسان حقیقتی است که بر لبها جاری می سازد.در یاری و مساعدتی که بذل می کند، در مقصدی که می جوید و در چگونگی زیستن او نهفته است. بدان ای انسان! تو باید آن گونه باشی که هر که به تو می نگرد، شکوه و زیبایی خدای رحمان را در وجودت ببیند.تو همان کسی هستی که هر لبخندت، در زندگی اطرافیانت شور و نشاط می آفریند، رفتارت، گفتارت، افکارت، همه زیبا و خدایی اند، همه آسمانی و ملکوتی اند. ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : زينب ردايي
بگذار تا شیطنت عشق چشمان ترا به عریانی خویش بگشاید. هر چندانجا جز رنج و پریشانی نباشد, اما كوری را به خاطر آرامش تحمل مكن! ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : زينب ردايي
امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد . . . ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : زينب ردايي
زندگی مثل یه پل قدیمیه! به این فكر نكن كه اگه تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه، به این فكر كن اگه افتادی یكی باشه دستتو بگیره ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : زينب ردايي
راز عشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید. عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است. ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : زينب ردايي
معشوقی را که چشم انتخاب کند، چه بسا که محبوب دل نشود. اما آنرا که دل پسندد ، بی گمان نور چشم خواهد شد. ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : زينب ردايي
انگاه که محتاج شدم به انچه نانش خوانند، خدای را در سبدی نهادم و به بازار بردم.. به پشيزی نخريدند.. به ابش انداختم و شدم در زمره کافران.. ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : زينب ردايي
خدا وندا000! اگر روزي بشر گردي زحال بندگانت با خبر گردي پشيمان مي شدي از قصه خلقت از اينجا از آنجا بودنت !
خداوندا000! اگر روزي ز عرش خود به زير آيي لباس فقر به تن داري راي لقمه ي ناني غرورت را به زير پاي نا مردان فرو ريزي زمين و آسمان را کفر مي گويي000 نمي گويي؟ ![]()
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : زينب ردايي
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..! ![]() ![]() |