جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : زينب ردايي
هر چه انسان تر باشيم زخمها عميق تر خواهند بود . هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت . بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهایی هايمان بيشتر خواهد شد . شادی ها لحظه ای و گذرا هستند شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند اما رنجها داستانش فرق مي کند تا عمق وجود آدم رخنه مي کند و ما هر روز با آنها زندگی ميکنيم .. انگار که اين خاصيت انسان بودن است ... ! ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : زينب ردايي
ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند .. اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید .. بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خودخواهی خود نگه می دارید. حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان نکنید، ما به همان سهم هر چند کوچک .. اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم ... ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : زينب ردايي
زن ها موجوداتی هستند که اگر دوستتان داشته باشند، فقط کافی ست وقتی اسمتان را صدا می زنند به جای "جانم" بگویید "بله"، تا بزنند زیر گریه!!... شما را به خدا این چیزها را بفهمید! ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : زينب ردايي
حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.
![]()
![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : زينب ردايي
هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند، ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : زينب ردايي
من بارها به سوی تو باز آمدم ولی هر بار دیر بود !... ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : زينب ردايي
برای من عشق همیشه علامت رستگاری نیست ... و من گاهی اوقات مجبورم ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : زينب ردايي
حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام : ![]()
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : زينب ردايي
از بین کسانی که برای دعای باران به کوه می روند ، ![]()
پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : زينب ردايي
من درختت میمانم … تو تبر هم که بشوی و بخواهی مرا قطع کنی ، آخرش یا دستمال میشوم برای اشک چشهایت، یا قلم و کاغذ میشوم برای دلتنگی هایت …
![]() ![]() |