زندگی یعنی بخند
هر چند که غمگینی
درباره وبلاگ


از تولد رنج ما آغاز شد.

پيوندها
ست خیاطی همه کاره
تبادل لینک
عینک آفتابی 2014
خدایااااااs زمین نمیایh ....
فروشگاه ساعت مچی
s...عشق اولین و آخرینم
s...عشق اولین و آخرینم
عینک ریبن کت
پرواز پروانه ها
tanha
زندگی را دوست دارم با تمام بد بیاریش
Alireza...DissLove
وبلاگی بی هدف اما پر محتوا
فندک برقی سیگار لمسی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگي يعني بخند هر چند كه غمگيني و آدرس zeynabrada.lxbلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 646
بازدید کل : 25772
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


قالب وبلاگ
قالب وبلاگ
چت روم
href='http://senatorha.com'>قالب وبلاگ


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

داستان روزانه

ابزار وبلاگ





نويسندگان
زينب ردايي

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, :: 17:17 :: نويسنده : زينب ردايي

خداي من . . .
چگونه نااميد باشم، در حالي که تو اميد مني . . .

چگونه سستي بگيرم، چگونه خواري پذيرم که تو تکيه‌گاه مني . . .

اي آنکه با کمال زيبايي و نورانيت خويش، آنچنان تجلي کرده‌اي که عظمتت بر تمامي ما سايه افکنده . . .

يا رب! يا رب! يا رب!

 
شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, :: 17:15 :: نويسنده : زينب ردايي

در مکّه دیدم
خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکّه رفته ...
و انسانها به دور ِ خویش میگردند!
در مکّه دیدم
هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست!
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید
غافل از اینکه آن دوره گرد، خود ِ خدا بود!

در مکّه دیدم، خدا نیست!

و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم

و درهمان نماز ساده ی خویش، تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
آری ...

شاد کردن ِ دل ِ مردم ، همانا برتر از رفتن به مکّه ایست

که خدایی در آن نیست ...!

 
شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, :: 17:13 :: نويسنده : زينب ردايي

 اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام .

آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم

 
شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : زينب ردايي

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!

 
شنبه 17 اسفند 1392برچسب:, :: 17:1 :: نويسنده : زينب ردايي

چیزی که سبب شده است زنده بودن را تقریبا با ارزش بدانم و بگویم زندگی تقریبا به زیستنش می ارزد، بعد از موسیقی، دیدار با انسان هاست، انسانهایی که همه جا حضور دارند.

مقصودم از "انسانها " مردمانی است که در جامعه ای که به شکل تکان دهنده ای بی آبروست ،آبرومندانه رفتار می کنند.

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : زينب ردايي

همیشه که صبر کردن , بخشیدن , ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود ...

لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ,

باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید

ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...

ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : زينب ردايي

 گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی!
تحمل این موضوع، بسیار آسان‌تر از آنست که شب و روز با کسی
سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمی‌فهمد!

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : زينب ردايي

پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی،

و اگر انسان دچار پیری زود رس می شود،برای این است که فردایی نمی بیند!

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : زينب ردايي

قلب ، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند
دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه‌ ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود
و در پاييز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمي دانم چيست،

اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهاي خيلي خوب است!

 
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 16:7 :: نويسنده : زينب ردايي

من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم.
از وقتی اولین نامه را نوشتم.

نامه ای که نمی دانستم مفهومش چیست.
نامه ای که معنایش را تنها در چشمان تو می یافتم.

من هیچ گاه بیش از سه جمله ی اول این نامه چیزی ننوشته ام:

هیچ باوری نداشتن. منتظر چیزی نبودن.

امید داشتن به آن که روزی اتفاقی بیفتد.
کلمه ها از زندگی ما عقب هستند.
تو همیشه از آن چه من انتظار داشتم، جلوتر بودی.
تو همیشه غیره منتظره بودی...!